نام:-
سلام به همهی راویان رویای عزیز راستش دیشب خواب دیدم، ولی هیچ تصویری یادم نمیاد—فقط یه حس عجیب... انگار توی یه جمع بودم، یا در فضایی خاص که هم آشنا بود، هم یهجورایی ناآشنا. با یه حس سنگین اما پر از معنا بیدار شدم، بدون اینکه جزئیاتی از خواب باقی مونده باشه. چند وقتیست که دارم بیشتر به خوابهام توجه میکنم. قبلاً فکر میکردم اصلاً خواب نمیبینم، ولی بعد که کمی دقت کردم و خوندم، فهمیدم خوابها همیشه بودن—فقط یادم نمیموندن... یا شاید نمیخواستم یادم بمونن. حالا دارم تلاش میکنم بیشتر فکر کنم و به یادشون بیارم. حدود یک ماهه که این مسیر رو شروع کردم، البته افتان و خیزان—نه هر روز، ولی ذهنم معمولاً درگیرشه. حالا میخوام بیشتر روش متمرکز بشم تا خوابهام واضحتر و ماندگارتر بشن. چند روز پیش یه خواب خاص دیدم که هنوز ذهنم درگیرشه—خواب یه رابطهی قدیمی که آسیبزا بود، اما پر از هیجان. توی خواب، همهچیز خوب بهنظر میرسید، ولی همزمان حس ترس، شک و تردید داشتم... انگار در جایی زندانی شده بودم و راه فراری نداشتم. برام جالبه که چرا خواب کسی که مدتهاست بهش فکر نمیکنم، حالا سراغم اومده—اونم با چنین تم و حسی. از نظر روانشناختی میشه تحلیلش کرد، ولی نمیخوام این کار رو انجام بدم. فقط میخوام بگمش، تا اون بخشی از من که خواب میبینه و مسئول رویاهاست، بتونه آزادانه هر چیزی رو ببینه—بدون نگرانی از واکنش یا برداشت من. چند سؤال برام پیش اومده: وقتی خوابهام یادم نمیاد، با اون حسهایی که باقی میمونن چیکار باید کرد؟ و اینکه ممکن هست خوابهایی ببینیم که فقط حس دارن ولی تصویر ندارن؟ خوشحالم که کنار شما و در این جمع هستم. حس میکنم میتونم چیزهایی رو که توی ذهنم گم شده بودن، اینجا دوباره پیدا کنم. ممنون که هستین

