اکنون شب مهتابی وزیر نورماه خوابیده بودم بامداد 5 اکتبر 13مهر حدود ساعت 1:45 بامداد در جایی شکل مسجد وخوابگاه درقم اسکان داشتم پشت ان خوابگاه گویااتاقی هم داشتم تنها بدون هم اتاقی اقای محمد مهدی انجا در صحن خوابگاه که شکل مسجد بودخوابیده بودند کمی لاغر ولباس تیره، من انجا بخواب رفتم خواب دیدم یک کاری کرده بودم از دیوار بالارفتم چوبی راگرفتم سگی شکاری دنبالم بود صاحبش امد بهم گفت بیا پایین دیگه خطری نیست دیگر تورا گاز نمیگیرد انگار کاری کرده بودم وبعد انرااصلاح کرده باشم ولی همچنان میترسیدم چون سگ وحشی بود ولی خیالم راحت بودکه اگرهم بگیرد ول میکند در همین هنگام سرچوب بغلی که ب دیوار وصل بود بودند شخص دیگری امد او یک حرف بدی زد مثل توهین جنسی ب یک زن کرد من مطمعن شدم که سگ حتما او راگاز میگیرد ودیگرمرانمیگیرد دررویابیدار شدم اقای محمد مهدی رادیدم کنارم بیدارشده بود به من کفت خیلی تشنه ام اب داری گفتم اره رفتم در حیاط پشتی پیاده ب سمت اتاقم اب بیاورم مسافت طولانی حدود بیست دقیقه شد هوارو ب باران شد اب اوردم ولی بجای اب چند تکه یخ بزرگ درلیوان بود رنگش سفید نبود کمی مایل ب بنفش شد اقای محمد مهدی راکنار خوابگاه دیدم منظورم حیاط پشتی جایی شکل کافه زمینی بود خوابم رابرایش تعریف کردم منظورم سگهاست گفتند خب خدارا شکر پس پولم را نمیخورد برمیگرداند گویا کسی پولشان را خورده بود خودم را جایی دیدم گویا ابسردکن بود لیوان پرکردم اوردم برایشان ازمن پرسیدند خب تو اینجا چه میکنی با چی آمدی کفتم حالا یه وسیله ای هم دارم ان پشت هست من همش میخواستم بپرسم برایم سوال بود که چه مبلغ بزرگی بوده که اکنون ایشان بی پول شدند ودرهمین اثنی دردنیای فعلی که دارم مینویسم بیدارشدم
توضیح 1:اخیرا ازمسافرتی طولانی به شهرهای ایران ب منزل پدری برگشتم خواب قبلی باعنوان 963 حین سفر باان وسیله بود
توضیح 2:امروزمشغول بررسی ومطالعه فیلم رویاازکیم کی دوک بودم

