چند شب پیش یکی از دوستانم را خواب دیدم که سه سال است اورا ندیدم با موتور سیکلت در خیابان بودم و من در واقعیت موتور ندارم وملاقات ما در شهر زادگاهم بود دوستم کودکی به همراه داشت و به من گفت به این شهر امده تا تدریس انجام دهد و این بچه ی خودش هست که چون مادرش شاغل است مجبور است با خود بیاورد در واقعیت دوستم تازه ازدواج کرده و فرزند ندارد من خواستم برسانمشان اما در شهر گم شدیم و نتوانستم ادرس را پیدا کنم با اینکه در حقیقت انجا محل بسیار اشنایی برای من هست.

