ارسالی از جهانیار

آشفته جلوی آینه بودمو قرآن دستم بود شخصی از نزدیکانم روی تختِ من خوابیده بود عصبی شدم صداش زدم که اونجا نخوابه همون لحظه تا اسمش رو اوردم قرآن از دستم افتاد انگار دنیا رو سرم خراب شد روی زمین نشسته بودم با حالت گریه داشتم به این فکر میکردم که چطور صدقه بدموچرا این اتفاق افتادوحالا چکارکنم که دیدم اون شخص بالای سرمه موهامو توی دستش گرفته وسرمو میکشه بالا مثلاداره میبافه انگشتای پاهاشم قایم میکرد با مو بلندم کرد یه کاغذ از توی قران افتاد برداشتم خوندمش .......