رویا محلی از زندگی من ک بیش از نیمی از عمرم را در آن گذراندم و هر لحظه به معنای وجودیم اضافه گردیده تجارب و پیشامدم در رویا قطعا متفاوت تر و بیشتر از زندگی زمینی ام است و البته جذاب تر شاید بازگو کردن خیلی از تجربه ها سخت و قابل درک برای همگان نباشد ولی دوست داشتم یکی از تجربه ام رو از(هوریار) بگم جایی که در اوایل تولدش به انجا فراخوانده شدم وهمچنان در انجا هستم و هستم دو شب پیش درفضایی مه الود، فقط با رنگ سفید وخاکستری در کنار قصری بزرگ با ارتفاعی بسیار بلند حضور پیدا کردم دورتا دور قصر رو درختانی با برگهای سوزنی احاطه کرده بود من محو عظمت قصر فقط خیره به اخرین طبقه قصر بودم اونجا انسان هایی رو میدیدم ک مشخصا متوجه این میشدم ک به کمال رسیدن و خداوند رو در اونجا ملاقات میکنن و من هم به دنبال راهی برای رفتن به اون جایگاه بودم با خودم میگفتم برای رسیدن به اون جایگاه باید روحم به پرواز دربیاد چون راهی برای رسیدن به اونجا پیدا نمیکردم نمای قصر محافظت شده بود ولی من در فضایی ترسناک بدنبال راهی برای ورود ودرنهایت……! …اینطور متوجه شدم محل دیدار من با پروردگار اخرین مرحله وطبقه از اون قصر هست! اون فضا برای خیلی ها ترسناک و غیر قابل درک بود فقط افرادی راه ورود رو پیدا میکنن که خواستار دیدار پروردگار باشن ساعت:۴:۰۴ دقیقه صبح از خواب بیدار شدم و ناخوداگاه در محیط خونه راه میرفتم و اون قصر همچنان جلو چشمانم بود

