ارسالی از تهرانی

٨ ژوئن ٢٠٢٠ سلام شب مهمانی داشتیم خواب دیدم در اتاق شما هستم تاریک بود . نور اکواریوم روشن کرده بود اتاق رو‌و‌کمی‌نور خورشید . شما مضطرب و شاد بودید طبق عادت همیشه همدیگه رو‌بغل کردیم لحظه ای که طبق رسم و عادت همیشه شما رو بوسیدم غیب شدید (احساس برادرانه ی هر روزمان در این اغوش تجلی داشت ) انگار میخواستید خبری خوش بهم بدید یا خبری که منتظرش بودید رو بهم بگید شما شدم زنی با موهای خیس سیاه ،پوست سفید چشم‌و‌ابروی سیاه بینی استخوانی و کوچک و لب های سفید (شبیه به فردی که غرق شده یا از زیر بارون اومده ) و پیراهن گشادو نیم تنه سفید از فاصله ۲ متری ظاهر شد نزدیک اکواریم بودم سمت من امد من رو در اغوش گرفت اولش ترس داشتم اما وقتی بغلم کرد انگار حسم تغییر کرد بیش از اینکه باید میترسیدم از ظهورش یا پسش میزدم ترجیح دادم‌ خواستش که به اغوش کشیدن من بود بدهم . بهش گفتم اروم باش . سرش رو‌زوی سینه من گذاشت . بدنش شل شد . روی زمین افتاد . نشستم محکم تر بغلش کردم (احساسم کمک بود و‌احساس میکردم به من پناه اورده ) بدنش لرزید. و شدتش بیشتر شد . ایستاد و‌در بغلم مرد . به خودم‌اومدم . گفتم الان دردسری گردنم میافته . هر کسی بیاد میگه این کیه ؟ و جرا مرده ؟!!! دردم غیر از غیب شدن شما جسد یک زن در بغلم بود .. سمت چپ پایین اکواریوم حپله سفید بندی بود برش داشتم . دور‌ زن پیچیدم. خدماتی شما زنی ۵۰ ساله بود اومد سراغ شما رو‌ گرفت . گفتم نمیدونم کحاست بالا رو بگردید . میخواستم جسد رو‌نبینند جسد رو روی شونه ام انداختم سنگینیش رو حس میکردم وزنی نزدیک ۶۰ کیلو . طلقه بالایی داشتیم که خانه شما بود به انجا رفتم اومدم حوله رو‌بزارم پایین حوله خالی بود نمیترسیدم شکه بودم روی تخت خواب شما رو‌دیدم با عجله دویدم چشماتون باز بود و‌کمی خیس شاید از اشک شاید از اب نفس نمیکشیدید من امداد رسانی بلد نبودم شما رو‌ تکون میدادم شما تبدیل شدید به یک ساعت ساعت مچی عقربه ها ایستاده بود هادی پور اومد گفت این ساعت دکتره اما من میدوستم خوده دکتره میخواست برش داره نزاشتم گفت مهمونا میان گفتم بروووو من میام ساعت رو‌لمس کردم شما ظاهر شدید با تنفس و فشار به قفسه سینه نفس شما در اومد سرم رو‌روی سینتون گذاشتم صدای قلبتون رو شنیدم راحت شدم دستم رو برداشتم دوباره ساعت شدید دست زدم دوباره خودتان ساعت رو‌ در مقابل گوشم گذاشتم صدای تیک تاکش برای من حکم صدای قلب شما رو‌داشت در حیرت و شکه شدن تو این فکر بودم که چجوری نیمه ساعت شما رو غیر فعال کنم تا خودتون رو همخ ببینند وحشتناک بود که شما برای من خودتان بودید و از دید دیگران فقط ساعت سوالات این خواب تو‌یک لحظه از چشمم رد شد و از خواب پریدم