ارسالی از ناشناس

٣٠ اكتبر ٢٠٢٠ درود بیکران بر شما دیشب خواب عجیبی دیدم که در طول روز علیرغم ترافیک کاری که داشتم چندین بار مرا به فکر فرو برد و در پی پیامش بودم... در کوچه و خیابان های نا آشنایی در پی راه بازگشتی بودم دیدم پیرمردی با ریش سفید و موهای بلند در خیابانی که احساس میکردم شهرم نیست و گم شدم دستم را گرفت و گفت با من بیا...رفتم... ناگهان از حرمی سر درآوردم... حرمی نسبتا کوچک در زیر زمینی که روی آن صحن بسیار وسیعی بود و یک ضریح هم در طبقه بالا بود را به من نشان داد نمیدانم کجا بود اما عجیب بود دو حرم در دو طبقه!! و گفت حریم اصلی اینجاست و این حرم واقعی ست اما کسی این را نمیداند. گفتم من گم شدم میخوام برگردم خونم گفت زیارت کن و برو پشت ضریح ی در هست که به ی حیاط باز میشه برو اونجا نترس. انگار هیچ کس تو اون حریم نبود جز من. با ترس و تردید رفتم به سمت در حیاط پر از شمع بود مثل ی جاهایی تو اماکن مذهبی که شمع نذر میکنن... خلوت بود دیدم در گوشه حیاط شما روی زمین نشستید و ی کتاب جلوتون بازه و به تعدادی کودک خردسال دارید انگار ی چیزی آموزش میدین اومدم پیشتون گفتم چه خوب که شما رو دیدم من گم شدم میدونید چطوری میتونم برگردم تهران؟ انگار اصلا صدامو نشنیدین بهم گفتین این بچه ها رو میشناسی؟ گفتم نه کی هستن؟ گفتین اینا هرکدومشون کودکی من هستن دارم بهشون چیزایی که یاد گرفتمو یاد میدم... موبایلتونو دادین بهم و گفتین فیلم بگیر ازمون... اما تو اون فیلم بچه ها ثبت نمیشدن انگار شبح بودن ... تصاویر بعدم گم شدن نمیدونم بعدش چی شد