ابرها به يكباره كنار بزنيد،امشب خورشيد شب چهارده را خواهيد ديد.رمضان هر سال قصه خودش را پهن ميكند ...
قصه اي از بيكرانگي همو كه ما را آفريد،بي اهميت رنگ پوستهامان،بي اهميت مذهب و اعتقادهامان،بي اهميت اخلاق و رفتارهامان...
شب نوزدهم خواب ديدم نگين زمرد انگشترم از دستم افتاد و در پس وپيش غصه خوردنم ناگهان از دور "علي" را ديدم،به سوي من مي آمد،با ذوق نگين را به من داد و گفت "سبزت" را برايت پيدا كرده ام،بلند بلند ميخنديد،از او پرسيدم مگر بيمارستان نبودي؟!
بغلم كرد و گفت ترخيصم كردند،نميدانم از شوق پيدا شدن آن نگين كذايي بود يا هر حس دلتنگي ديگري،در آغوشش گرفتم و بلند بلند گريه ميكردم ،او هم با من گريه ميكرد،دستش را گرفتم تا به منزلم دعوتش كنم،انگار ميدانستم شب قدر است،گفت بايد ميخواهد جوشن را منزل آقاي خ... برود و بعد ميخواهد حرم امام رضا برود،از او خواستم مرا دعا كند،پيشاني ام را بوسيد و .... بقيه خواب يادم نيست.
از خواب كه بيدار شدم،هنوز آفتاب نزده بود،خواب نبود،دقيقا همه چيز شفاف شفاف زنده بود...
صبح كه سجاد خبر فوت "علي"را داد،با خودم گفتم كاش با او به حرم رفته بودم....
به سادگي هرچه تمام تر رخت رفتن به تن ميكنيم،زمانش خيلي نزديك تر از آن است كه در ذهن تصور ميكنيمش.براي اطرافيانمان مهرباني بيافرينيم.
خورشيد امشب تابان ترين رحمتها را بر چشمهامان رخ ميكشاند.
اگر حرمي شديد،همه را در دل ياد كنيد
م ....
زيباترين قدر پاريس
پانويس : علي رحمت خدا رفت…

