داشتم خانه را مرتب می کردم یکی از پرده ها کمی بالا ایستاده بود شکل خوبی نداشت آن را هم درست کردم و پنجره ها را بستم. ناگهان بارانی بهاری و شدید باریدن گرفت. و به در و دیوار و شیشه میزد. یکی از گلدانهای ایوانم از شدت باران از ایوان به زمین پرت شد و شکست دلم برای گیاه سبز درونش سوخت در این فکر بودم که گیاهش را زودتر بردارم و در گلدان دیگری بکارم. باران زیبایی بود. کاش باران ببارد...
گیاه شکسته مرا به یاد محسن انداخت....

