سلام ...
دیشب خواب شما رو دیدم
شما استاد راهنمای من بودید در دانشگاه ... و چهره تون فرق داشت با این چهره الان
من یک نمونه آزمایشگاهی ساخته بودم و توی آزمایشگاه بود و داشتم با یکی از خانمها میومدم سمت آزمایشگاه متالوگرافی تا شما بیاید اونجا تست و بررسیش کنید. همش نگران بودم که بگین خوب نیست و دعوام کنین.
(خانمی که همراهم بود نوعی عذاب وجدان داشت و با رفتارعجیبی سعی داشت قبل از ورود به آزمایشگاه موضوعی رو از دل من در بیاره. با سکوت و مهربانی عبور کردم ازش و چیزی به روش نیاوردم . انگار که اتفاقی نیفتاده و خودم رو زدم به نفهمیدن. )
شما اومدین نمونه رو نگاه کردین و گذاشتین زیر میکروسکوپ و چیزی نگفتین و بعد شروع کردین پولیش زدن سطحش که صیقلی تر بشه برای بررسی های بیشتر میکروسکوپی.
اینجا فهمیدم که از قطعه اولیه ساخته شده خوشتون اومده و میخواین روش بیشتر کار کنید
(که حالا یک آقایی هم اونجا داشت در آزمایشگاه کار و خرابکاری می کرد اونم دانشجو بود)
بعد صحنه عوض شد و دیدم با خانم ... که به صورت یک دختر خیلی کوچک و لاغری بود میخواین اون کار رو برای چند نفر ارائه بدین .به خانم .. گفتین ارائه رو شروع کنن
شروع جلسه قرار بود با قرائت قرآن باشه. بعد دیدم در یک اقدام عجیب خانم ... خودشون رو روی زمین کشیدن و اومدن کنار من و شروع کردن به تعویض لباس زیر در حضور همه! بعد دیدم یه خانم دیگه که مهمان بود، ایشونم رفت سمت سرویس برای همین کار.
انگار میخواستند موقع شنیدن قرائت قران لباسشون پاک باشه
من یک کنار روی صندلی نشسته بودم و فقط در جلسه حضور داشتم و صحبتی نمی کردم و باخودم فکر کردم و گفتم من که پاکم و نیازی به این کارها ندارم.
صحنه بعد یک مهمانی نسبتا بزرگ بود که جزء میزبانها بودم و یک نفر یک دسته سبزی خوردن پر از ریحان های تازه و تربچه های قرمز نقلی بهم دادند و دنبال این بودم که آنها را هم سریع آماده کنم برای میز شام مهمانی.

