دنیا محل درد و رنج(بی نام)

سلام در خواب کنار دیواری ایستاده بودم و پسر بچه ای که از کنارم رد شد و همینجور که پشت به من میرفت با یک دستش باهام خداحافظی میکرد و من هم براش دست تکون میدادم و صحنه تغییر کرد و رفتم روبروی اون بچه و همینطور که به سمتم میومد و بهم نگاه میکرد گفت دنیا محل درد و رنجِ یا دنیا سرای درد و رنجِ قسمت اول جمله دقیقا خاطرم نیست، اما دنیا و درد و رنجش درست یادمه بعد اون بچه رفت و یک صدایی دیگه که فارغ از اون بچه بود بهم گفت به یقین که تو... و ادامه حرف باز در خاطرم نیست. بیدار که شدم پدرم گفت بچه دختر عمم که دو شب قبلش در ماه هشتم بارداری به دنیا اومده بود فوت شده.