
اینجا، در این کنج کوچک و خاموش، ردّ پای رویاها را دنبال میکنیم.
جایی که مرز میان بیداری و خواب، همچون مهی نازک و لرزان در سپیدهدم، محو میشود.
هر واژه، دری است به جهانی دیگر؛ جهانی که در آن، زمان خم میشود، مکان رنگ میبازد و حقیقت، جامهای از خیال میپوشد.
در این صفحه، خوابها نه صرفاً روایتهایی گذرا، که نشانههاییاند… رمزهایی از ناخودآگاه، پیامهایی از جایی که هنوز نمیدانیم کجاست.
شاید قصهها از دل کهکشان بیایند، یا از اعماق کودکی؛ شاید هم زمزمههای موجوداتی باشد که در سایههای ذهن زندگی میکنند.
اینجا، ما خوابها را جمع میکنیم، با احتیاط لمسشان میکنیم، و با شما قسمتشان میکنیم…
شاید روزی، در میان این تکهپارههای رویا، کلید دروازهای را پیدا کنیم که ما را به جایی فراتر از بیداری ببرد.
هر شب که چشمهایمان را میبندیم، پا به جهانی میگذاریم که در آن هیچ مرزی وجود ندارد؛ شهری پر از نمادها، رنگها، صداها و داستانهایی که فقط خودمان دیدهایم.
اما اگر این رویاها را با دیگران به اشتراک بگذاریم چه میشود؟ شاید خواب شما داستانی را کامل کند که فرد دیگری دیده است… شاید یک نشانه باشد، یا یک پیام پنهان.
در این فضا، هر کس میتواند خوابهایش را بنویسد؛ واقعی، عجیب، شیرین یا حتی ترسناک. ما اینجا هستیم تا با هم دنیای خواب را کشف کنیم؛ دنیایی که به اندازه بیداری واقعی است، اما پر از رمز و راز.
خواب خودت را بنویس… شاید کسی دیگر هم همان را دیده باشد.
پیغام شما با موفقیت ارسال شد.
اکنون شب مهتابی وزیر نورماه خوابیده بودم بامداد 5 اکتبر 13مهر حدود ساعت 1:45 بامداد در جایی شکل مسجد وخوابگاه درقم اسکان داشتم پشت ان خوابگاه گویااتاقی هم داشتم تنها بدون هم اتاقی اقای محمد مهدی انجا در صحن خوابگاه که شکل مسجد بودخوابیده بودند کمی لاغر ولباس تیره، من انجا بخواب رفتم خواب دیدم یک کاری کرده بودم از دیوار بالارفتم چوبی راگرفتم سگی شکاری دنبالم بود صاحبش …
۱۳ مهر ۰۴
خوابم طولانی بود، اما این بخشش عجیب بود... مجلهای در دست داشتم و غرق خواندن صفحهای بودم. کوچهها حالوهوای قدیمی داشتند، با دیوارهایی که گویا کاهگلی بودند. دو نفر را دیدم که کنار هم راه میرفتند و درباره همان مقاله حرف میزدند—شاید حتی درباره نوشتناش. بیصدا از کنارشان گذشتم و رفتم. چیزی دیگر هم بود که نگاهم را گرفت: سایههای دیوارها در کوچهها را نگاه کردم، و دنبال مسیری و …
۰۹ مهر ۰۴
خیلی سال پیش، یکسالی از فوت خواهرم گذشته بود که خواب دیدم اومد کف دستم یک تسبیح گذاشت... هنوز بعد از این همه سال اون تصویر خواب را به یاد دارم.
۰۶ مهر ۰۴
توی خواب با ماشین راه افتاده بودم برای یه سفر. همراهم استاد و همکار قدیمیام بود که چند ساله فوت کرده. سفرمون پر از توقف و بازدید بود، ولی نه از جاهای علمی یا آزمایشگاهها، بلکه از مکانهای قدیمی و باستانی که وسط کوهها و صخرهها ساخته شده بودن. با اینکه رشتهام علوم پایهست، توی خواب حس میکردم با یه مأموریت باستانشناسی درگیرم. حالوهوای خواب شبیه سریالهای «فرینج» یا «پروندههای …
۰۳ مهر ۰۴
سلام خواب دیدم در شهری زیبا هستم که در کنار اون شهر دریا بود و زیبایی اونجا در وجودم بهم انرژی میداد و بعد یک نیرویی من رو برد تو آسمون و پروازم میداد، اما بال نداشتم و اون نیرو منو حرکت میداد و میبرد جاهای مختلف. تمام وجودم بینهایت آرامش و حال خوب بود و بعد در نقطه از اون شهر من رو برگردوند رو زمین. اون شهر نمیدونم …
۰۳ مهر ۰۴
امروز داشتم میرفتم سر کار توی ماشین یک آهنگ شاد در حال پخش بود. یهو بلوتوث قطع شد و صدای قرآن با صوت زیبایی شروع به پخش شدن کرد. هیچ وقت سابقه نداشت. بلوتوث رو قطع و وصل کردم درست نشد. همچنان قرآن پخش می شد ! سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿١﴾ این آیه دوباره تکرار شد قاری از بسم الله شروع کرد ... و تا …
۳۱ شهریور ۰۴
خوابهای تکراری می بینم.چندین بار یک خواب مثلا در مورد پدربزرگم که زیر خاک زنده شده است.از خاک بیرون می اوردمشون و باز دوباره میمردند. چندین مرتبه دیده ام که از بالای بلندی می افتم.
۳۱ شهریور ۰۴
رویای تکرار شونده دارم. از سن صفر تا ده سالگی در آپارتمان بزرگ بودیم. تراسهای بزرگی داشت. روبرومون نرده بزرگ بود. بچه بودم تو اون تراس بازی میکردم. خواب می بینم شبه و با این سنم تو اون تراسم و طنابی به این میله آویزونه و من در حال افتادنم و سر دیگر طناب و پدر و مادر م گرفتن. لحظه ای که دستم از طناب باز شه از خواب …
۳۱ شهریور ۰۴
بیمارستان کودکان بخش انکولوژی کار میکردم . خواب میدیدم که همه ی بچه ها خوب شدن و مرخص شدن این خواب رو هنوز هم میبینم.
۳۱ شهریور ۰۴
چند شب پیش یکی از دوستانم را خواب دیدم که سه سال است اورا ندیدم با موتور سیکلت در خیابان بودم و من در واقعیت موتور ندارم وملاقات ما در شهر زادگاهم بود دوستم کودکی به همراه داشت و به من گفت به این شهر امده تا تدریس انجام دهد و این بچه ی خودش هست که چون مادرش شاغل است مجبور است با خود بیاورد در واقعیت دوستم تازه …
۳۱ شهریور ۰۴
ساعت حدود دو و نیم بود که ناگهان از خواب پریدم. در حال دیدن خوابی بودم که جزئیاتش یادم نیست، اما حسش هنوز باهامه. صدای وزوز مگسی که دورم میچرخید باعث شد بیدار شم. با کمی تلاش گرفتمش، داخل دستمال گذاشتم و پرتش کردم آنطرف اتاق. بعد دوباره به تخت برگشتم، با این امید که ادامهی خوابم را ببینم. اما انگار چیزی نمیخواست من آن خواب را ببینم. گاهی فکر …
۲۸ شهریور ۰۴
بین خواب و بیداری چند تصویر دیدم و یک صدا شنیدم یکی از تصویرها سه صفحه از قرآن بود که مثل کارت روی یک میز چیده شده بود . هر کارت یک صفحه از قرآن بود که آیات به رنگ مشکی روی یک زمینه به رنگ سبز روشن نوشته شده بودند. هرچه تلاش کردم نوشته ها و آیات رو نتونستم از نزدیک ببینم که بفهمم کدام سوره ها و آیات …
۲۸ شهریور ۰۴
خواب حکیم مومن تبریزی را دیدم.و سه هفته بعد ایشان فوت شد. به من گفتند اولین قبرستانی که یافتید را برید هفت قبر جلو و 5 هزار تومن دادن و ده تومن هم خودم پانزده تومن بدم. رفتم و دختری به سمتم اومد و یک چشمش هم ابی کور بود.روی یه قبری تف انداخت. مستقیما اومد سمت من 15 تومن را دادم وزد روی قبری که نشسته بودم و رفت. …
۲۲ شهریور ۰۴
روزی که داییم فوت شد. داییم منو بیدار کرد و گفت حالم عالی ه و دقیقا همون موقع داییم فوت کرده بود.
۲۲ شهریور ۰۴
جایی را در خواب دیدم که تا بحال ندیده بودم ولی در واقعیت دیدم. اصلا ندیده بودم در حالت عادی. یا خونه ای را در خواب دیده بودم در میرداماد که بعدا در واقعیت هم دیدم.
۲۲ شهریور ۰۴
همیشه خواب میبینم که در قبر رو باز میبینم. و دوستان دارن از بالای قبر مییبینندم. من از جای دیگر بلند میشوم و یهو همه را از بالا میبینم.
۲۲ شهریور ۰۴
شهود: امریکا بودم شب با وجود فاصله زمانی خوابیدم و حس کردم بلند شدم و در محیط بیمارستانتم و پدر رو میبینم و رو تخت بیمارستان هستند. بیدار که شدم یادم است بلافاصله متوجه شدم پدرم سکته کرده
۲۲ شهریور ۰۴
خوابهایی هست که توانایی پرواز را دارم و از بالا می تونم نگاه بکنم.. در زمینه ای نگرانی داشتم راجع به خانواده حس کردم . پیام در خواب بود.
۲۲ شهریور ۰۴
18 سالگی بود. وارد مدسه کودکیم شدم و ادمهای زیادی در محوطه بودن و برخی رو میشناختم و برخی را نمیشناختم. در انتها دری بود که کسی توجه نمیکرد و برخی این در و باز کردیم و واردش شدم. حفره ای بود که مجبور شدم وارد حفره و وارد هزار تو شدم و باید راه خروج و میافتم.به سختی راه خروج پیدا کردم. بعد از عبور دربی دیگری رو باز …
۲۲ شهریور ۰۴
در کودکی مدام خوابهایی میدیدم که بهسفر میروم و در شهر یا کشور هایی دیگر ساکن میشوم و این خوابها تعبیر میشد و رخ میداد
۲۲ شهریور ۰۴
شب به خواب رفتم و در عالم رویا دیدم در بیابای هستم که هیچ اب و علفی ندارد و حتی ستاره ای در اسمان نمیدرخشید بسیار وحشت کردم سر برگردانم دریایی دیدم و خورشیدی در حال غروب که تا نیمه در آب فرو رفته بود و آقایی که عبا و امامه مشکی داشتند و روی اب راه میرفتند و حلقه هایی موج مانند از زیر گامهای ایشان به اعماق دریا …
۲۲ شهریور ۰۴
در رویا دیدم قبل فوت خاله ام، که پسر و دختر ایشان سیاه پوش هستند و چند روز بعد خاله ام فوت کرد در مورد مادرم هم فرشته مرگ را اطرافشان میدیدم.
۲۲ شهریور ۰۴
سلام در خواب کنار دیواری ایستاده بودم و پسر بچه ای که از کنارم رد شد و همینجور که پشت به من میرفت با یک دستش باهام خداحافظی میکرد و من هم براش دست تکون میدادم و صحنه تغییر کرد و رفتم روبروی اون بچه و همینطور که به سمتم میومد و بهم نگاه میکرد گفت دنیا محل درد و رنجِ یا دنیا سرای درد و رنجِ قسمت اول جمله …
۲۲ شهریور ۰۴
صبح بیدار شدم، ساعت ۵ بود. شروع کردم به نوشتن خوابی که دیدم؛ در واقع آخرین خوابی که یادم مونده بود. مثل اینکه آدم فقط اون خوابای آخر یادش میمونه. خواب دیدم خودم یا یه کسی دیگه داره با یه فردی صحبت میکنه که مثل یه پیری یا راهنما یا کدخدا مانندی بود. اون بنده خدا که نمیدونم خودم بودم یا داشتم اونو میدیدم و ناظر بودم، گفت: «خواب دیدم …
۲۰ شهریور ۰۴
چند بار تجربه مرگ داشتم. با عزراییل در خواب و بیداری مراوده دارم. توی خواب به ساعت نگاه میکنم و میشنوم که آیا میزنه یا نه اگه تیک تیک بیاد یعنی هنوز هستم. اگر ساعت متوقف شده باشه یعنی رفتم ... قرارمان با عزرائیل این است ...
۱۹ شهریور ۰۴
جلوی در خونمون یه دروازه بزرگ بود.میگفتند دروازه بهشت هست.خیلیها در رفت آمد بودند. رفتم داخل.زیبایی میدیدم.انگار از بهشت دور میکردنم.
۱۸ شهریور ۰۴
خواب می دیدم خدیجه ام . اصلا به هیچ عنوان حسی از ... نداشتم. من خدیجه بودم و در خیابانهای خاکی مدینه با همان لباسهای بلند چند لایه مخصوص زنان داشتم با یک سطل خالی به سمت چاه می رفتم تا از چاهی که متعلق به پیغمبر بود آب بگیرم. به اتاقی رسیدم که چاه آنجا بود و پیغمبر در سکویی بالای اتاق نشسته بودند. وارد اتاق شدم پیغمبر فرمودند …
۱۸ شهریور ۰۴
سلام ... دیشب خواب شما رو دیدم شما استاد راهنمای من بودید در دانشگاه ... و چهره تون فرق داشت با این چهره الان من یک نمونه آزمایشگاهی ساخته بودم و توی آزمایشگاه بود و داشتم با یکی از خانمها میومدم سمت آزمایشگاه متالوگرافی تا شما بیاید اونجا تست و بررسیش کنید. همش نگران بودم که بگین خوب نیست و دعوام کنین. (خانمی که همراهم بود نوعی عذاب وجدان داشت و …
۱۸ شهریور ۰۴
سلام در خواب در جایی بودم و به شکم خودم نگاه کردم یگ نقطه کوچیک دیدم داخلش مثل ی نقطه نور و اونجا احساس کردم باردارم اما تعجب کردم و میگفتم من که ازدواج نکردم این از کجا اومده ؟ و شخصی کنارم بود و همش به اون شخص میگفتم اما در خواب حس خوبی داشتم به اون حالم. بیدار شدم و این خواب منو یاده مریم انداخت
۱۴ شهریور ۰۴
سلام چند شب پیش خواب دیدم که قیامت شده و اطرافم کوه بود و همه در تکاپو بودن و برام آیه های قرآن که از نابودی کوه ها یا ذوب شدنشون در روز قیامت یادآوری میشد اما ترسی نبود
۱۴ شهریور ۰۴
دیشب حدود ۴صبح خواب دیدم سوار تاکسی بودم درتهران به سمت شمال شهر میرفتیم میدانستم شخصی کشور راتهدید کرده بود مثل یک هکر یود همینطورکه میرفتیم به یکباره مثل فیلم اینسپشن زمین حرکت کرد به سمت بالا دریا وارد زمین میشد تیراندازی شد و کلی اتفاق عجیب غریب..راننده میخواست کنار بزنه من بهش گفتم اهمیت نده اینا همش توهم هست واقعی نیست گوشنمیداد پیادمون کرد من پیاده از توی کوچه …
۱۳ شهریور ۰۴
دیشب خواب دیدم تهران بودم یه حایی مثل شمال شهر از یک پل کذشتم وارد انطرف پل شدم بافت شهر فرق کرد وحالت بیابان وگل الود شد من داشتم راه میرفتم و گویی به افراد انحا میگفتم :من که ششماه پیش بهتون تذکر دادم کفتم یخهای اینحا دارن اب میشن چرا توحه نکردید؟
۱۱ شهریور ۰۴
تاریخ : امروز 10 شهریور 1 سپتامبر 2025 - 8 ربیع الاول 1446- شهادت امام حسن عسکری مدتیست پس از نگاه به آسمان ، یا نور خورشید ، عدد ۱۱ را می بینم هم با چشم باز هم با چشم بسته. با چشم بسته واضح تر هستند. این ۱۱ به صورت دوتا ۱ نورانی به رنگ سبز یا زرد فسفری هستند که دورش را هاله باریکی به رنگ آتش در برگرفته. …
۱۰ شهریور ۰۴
اتاقی داشتم در فضا . یعنی از در اتاق که بیرون را نگاه می کردید فضای لایتناهی و سیاه بود. در اتاقم یک در توری ساده بود. حضرت فاطمه به راحتی در فضا راه می رفتند و آمدند و وارد اتاق من شدند. قد نسبتا متوسط رو به کشیده بدنی باریک صورت گندمگون چشم و ابرو مشکی. چادری ساتن صورتی پررنگ و براق به سر داشتند و فقط گردی صورتشان …
۰۹ شهریور ۰۴
روایت 1- من برای اولین بار که کربلا رفتم تجربه عجیبی داشتم و حدودا بعد از ۵سال این موضوع را متوجه شدم وقتی برای بار اول زیارت کربلا رفتم بعد از پیاده روی نجف تا کربلا اول به زیارت حضرت ابوالفضل عباس در بین الحرمین به سمت حرم امام حسین رفتم در حرم حضرت عباس یک ضریح و یک قپه وجود داشت ولی وقتی به حرم امام حسین رفتم قپه …
۰۶ شهریور ۰۴
به حالت مراقبه در آمدم و شروع کردم به ذکر گفتن ایت الکرسی بعد از حدودا نیم ساعت ناگهان صدای زنگ در گوشم شنیده شده و انگار همه چی آرام شدم و بخشی از ایت الکرسی را بی اختیار تکرار میکردم انگار ن انگار که اصلا آیت الکرسی را حفظم و فقط آن بخش را بی اختیار میخواندم و تکرار میکردم سعی بر ادامه داشتم ولی فقط آن بخش را …
۰۶ شهریور ۰۴
در خواب در یک تپه باستانی بودم در یک جایه باستانی که وارد به زیر آن شدم 3 دسته 7 عددی از اجسام باستانی یافتم و بعد از آن از خواب بیدار شدم و آنجا بودم که کلید اعداد را یافتم و بیشتر از آن روز به خواب هایم به تکرار اعداد و غیره توجه کردم.
۰۶ شهریور ۰۴
چندروزپیش درجاده رانندگیمیکردم مدتیست زندگیم رویک ریسیت اساسی کردم بدون هدف زندگیمیکنم و بدون مقصد رانندگی ،یادم به فیلمی رزمی افتاد که بازیگر نقش اول سوار اسب میخوابید و پارچه ای روی صورت خود میکشید وهرکس از او میپرسید کحا میروی میگفت نمیدانم هرجا اسبم مرا ببرد کیلومترشمار به 960رسید انتظارداشتم 963 یک نشانه خاصی رخ بدهد جاده پرپیچ وخم شمال یک حای خلوت بود سریک پیچ وقتی به عدد …
۰۵ شهریور ۰۴
برق رفت... تنها بودم... پس مثل نیلوفری کامل، آرام نشستم، و نفسهای نرم و عمیق... پرواز شرع شد. سفری حدود چهلدقیقهای در گنبد آسمون داشتم. اول به سراغ او رفتم... اول فقط میخواستم ببینمش... بوسیدمش... ام آخر او را در آغوش گرفتم، و با هم پر کشیدیم. به زحل رسیدیم، در آغوشم بود و از گرمای تنش آروم گرفته بودم، با هم کمی به حلقههای زحل نگاه کردیم. با خودم …
۰۵ شهریور ۰۴
داشتم خانه را مرتب می کردم یکی از پرده ها کمی بالا ایستاده بود شکل خوبی نداشت آن را هم درست کردم و پنجره ها را بستم. ناگهان بارانی بهاری و شدید باریدن گرفت. و به در و دیوار و شیشه میزد. یکی از گلدانهای ایوانم از شدت باران از ایوان به زمین پرت شد و شکست دلم برای گیاه سبز درونش سوخت در این فکر بودم که گیاهش را …
۰۴ شهریور ۰۴
سلام رفته بودم مشهد برای زیارت تو هتل بودم، یک آن احساس کردم در یک خلع هستم در جایی بودم که هیچ چیزی نبود خودم هم جسم و قالبی نداشتم. جایی بودم که هیچی نبود فقط انگار آگاه بودم. در مقابلم چند صدا میشندیم. متوجه بودم که صدا ها هر کدوم جدا از هم هستن ولی هیچ قالبی نداشتن در عین اینکه چیزی نبود ولی من اون صدا هارو میدیدم …
۰۴ شهریور ۰۴
خواب دیدم دارم کلاس کنکور میرم و فشرده در کلاسها شرکت می کردم و پر قدرت تست میزدم و خودمو آماده می کردم برای کنکور. اهل دلی بهم گفت مسیر معنویت آغاز شده.
۰۳ شهریور ۰۴
چهاردهم اردیبهشت ۱۴۰۴ خواب دیدم دارم اسم امامان را میگم.
۰۲ شهریور ۰۴
نمی دونم این رویاست یا تجربه معنوی خواب مادرمو دیدم داشت تند تند کار می کرد انگار یک مراسم یا مهمانی ای داشتیم .داشتم نگاهش می کردم و دلم می خواست بغلش کنم. ازش پرسیدم حالت خوبه مامان؟ می دونستم سرطان داره ولی یه جوری پر انرژی کار می کرد که انگار سالم بود یه امیدی تو دلم جوونه زده بود و ذوق کرده بودم که شاید خوب شده من …
۰۲ شهریور ۰۴
سلام در خواب خودم رو روبروی حرم علی بن موسی الرضا دیدم، در مقابل در ورودی به یکی از صحن ها اما در ورودی خیلی بزرگی بود تو خواب برام عجیب بود عظمتش و بالای اون دروازه یک پارچه بزرگ با نوشته یا فاطمه الزهرا نصب شده بود
۰۲ شهریور ۰۴
سلام خواب دیدم در حرم علی بن موسی الرضا هستم و در مقابلم ۳ در پشت هم قرار داره به سمت در اول که رفتم باز شد و در دوم بود وقتی رفتم سمتش اون در هم باز شد و در سوم هم همینطور رفتم به سمتش و باز شد بعد از گذشتن از این سه در یادمه در صحن ها بودم و یک تسبیح داشتم در دستم میخواستم با …
۰۲ شهریور ۰۴
سلام کنار پنجره ای ایستاده بودم و به آسمون نگاه می کردم که یه ستاره از آسمون به سمتم اومد و مستقیم به چونه ام خورد و در اون لحظه همه چیز محو شد و انگار شبیه پودر اکلیلی و رنگی در اومد و اون لحظه در آرامش مطلق بودم و حس خیلی خوبی داشتم. یادمه هیچ جسمی یا قالبی نداشتم ولی میدیدم و هوشیار بودم و با سرعت به …
۰۲ شهریور ۰۴
حال خوبی نداشتم . سعی میکردم کل روز را در خواب بگذرانم و از عالم آدمها دور باشم. هر بیداری ای را با خواب بعدی همراه می کردم. در این میان ناگهان روبرویم یک دختر کوچولوی زیبا دیدم که دست زیر چانه اش زده بود و با رویی گشاده به من نگاه می کرد . انگار از پنجره اتاقم وارد شده بود یک تل قرمز خوشگل زده بود به موهای …
۳۱ مرداد ۰۴
دیشب خواب دیدم با یه بچهببر دوست شدهام. خیلی باوفا بود و همهجا دنبالم میاومد. وقتی بغلش میکردم، کوچیک و معصوم بود؛ ولی همینکه زمینش میذاشتم، تبدیل میشد به یه ببر بزرگ و باشکوه. یه جا ازش خواستم بره خونه، چون نمیخواستم بقیه بترسن. ولی تو راه، یهسری اذیتش کرده بودن. با این حال، خودش راهشو پیدا کرده بود و برگشته بود خونه. وقتی رسیدم، دیدم خیلی ترسیده و ناراحته. …
۳۱ مرداد ۰۴
راستش نمیدونم برای چیزی که قراره تعریف کنم چه اسمی بذارم. مطمئنم خواب نبودم، اما نمیتونم دقیقاً بگم تجربهاش کردم، چون تجربه معمولاً با حواس پنجگانه تعریف میشه. اما اون لحظه برای من کاملاً واقعی بود، هرچند شاید برای شما فقط یک خیال یا حتی یک توهم به نظر بیاد. هر اسمی که بشه روش گذاشت، من احساس کردم سرم رو گذاشتم روی دامن رسولالله، و با گریهای آرام، اون …
۳۱ مرداد ۰۴
