ارسالی از وطن

٢١ مي ٢٠٢١ پریشب خواب دیدم و من اصلا نمیدونم پراگ کجای نقشه دنیاست و هواش چجوریه از ماشینی شبیه تاکسی پیاده شدم لباسم یه تاپ سفید کوتاه و گشاد بود با حالت یقه هفت و بندی و چیزی شبیه شلوارک بلندتر تا بالای زانو جین و پاره پام بود و یه کیف همراهم یه جایی شبیه زیگورات اما نه زیگورات پیاده شدم و اومدم ببینمش دور معبد رو زدم …
ادامه مطلب

ارسالی از بی نام

٢٨ ژانويه ٢٠٢١ خواب در مورد دكتر جزايري ديشب خواب ديدم برگشتيد ايران اقاي دكتر خيلي جوان تر از اكنون يك كت شلوار آبي نفتي زيبا تنشون كردند و شما موهاي مشكي و لباسي سفيد به تن داشتيد دكتر كتابخونشون را داده بودند به من و من مشتاقانه ميخواندم دكتر با يك ظرف خيلي بزرگ و پر از انواع ميوه ها براي من اومدند و برا من جالب بود كه …
ادامه مطلب

ارسالی از تهرانی

٢٩ دسامبر ٢٠٢٠ دیشب خواب دیدم که حالتون عالیه و در محیطی پر از آب هستید و خیس . محیطی شبیه قلمرو همه ی وسایل طلایی بود و لوکس کمی پا برهنه در آب قدم زدیم و گپ زدیم کف تابلو های نقاشی بود زیر آب تنها چیزی که دغدغه مندتون کرده بود فردی بود که انگار هر چی میگفتید نمیشنید و این ناراحتتون میکرد .  
ادامه مطلب

ارسالی از ناشناس

٣٠ اكتبر ٢٠٢٠ درود بیکران بر شما دیشب خواب عجیبی دیدم که در طول روز علیرغم ترافیک کاری که داشتم چندین بار مرا به فکر فرو برد و در پی پیامش بودم... در کوچه و خیابان های نا آشنایی در پی راه بازگشتی بودم دیدم پیرمردی با ریش سفید و موهای بلند در خیابانی که احساس میکردم شهرم نیست و گم شدم دستم را گرفت و گفت با من بیا...رفتم... …
ادامه مطلب

ارسالی از هذیان

تو بی‌خبر نشسته بودی...دقیق‌تر که نگاه کردم دیدم تعدادی طناب یا لوله از پایین به تو متصل است و تعدادی زن کوتوله سر طناب‌ها رو در دهان دارند و می‌مکند و می‌مکند...اما چرا بی‌خبری و نمی‌بینی؟ می‌خواهم فریاد بزنم، به سختی صدایم را جمع می‌کنم تا هشدار دهم. صدایی خفه از گلوم بیرون میاد که مراقب باش، کوتوله‌ها دارند شیره‌ات را می‌مکند. اما نمی‌شنوی...نمی‌شناسی...به یاد نداری. با طپش زیاد قلبم …
ادامه مطلب

ارسالی از شوشتری

١٤ سپتامبر ٢٠٢٠ خواب ديدم رو تخته يه نفر يه پيام نوشت گفت اين پيام رو بايد به مردم روي زمين برسوني. ترسيده بودي بد.  
ادامه مطلب

ارسالی از Nobody

٢٨ آگوست ٢٠٢٠ خواب ديدم در يك حياط قديمي خانقاه هستم خيلي قديمي و ناز و خوشگل حجره ها دور بود بعد از كمي همصحبتي با شيخ اصلي خانقاه خواستن بهم اتاق و حجره بدن كه بمونم منم دلم اتاق تنها ميخواست كه با كسي نباشم گفتن اتاق شماره ٣ مال شماس سومين سمت چپ خادم اونجا اومد پيشمو و همصحبت شد پير بود بهم رو كرد و گفت دست …
ادامه مطلب

ارسالی از جزایری

٢٠ جولاي ٢٠٢٠ خواب طولاني بود از لحظه خواب تا بيداري يك بيداري وسط هم خواب و قطع نكرد ما هم اينده رو داشتيم هم گذشته و در حال اينده رو ميديدم يه دختر و پسر جوون پريدن توي اب تو اب ماهي بود دختر داشت به پسر چيزي ميگفت و رفت من دست ادم به اب اومدم تو سالن سقف سالن بلند بود كنده كاريا تابلوها خونه شلوغ بود …
ادامه مطلب

ارسالی از تهرانی

٨ ژوئن ٢٠٢٠ سلام شب مهمانی داشتیم خواب دیدم در اتاق شما هستم تاریک بود . نور اکواریوم روشن کرده بود اتاق رو‌و‌کمی‌نور خورشید . شما مضطرب و شاد بودید طبق عادت همیشه همدیگه رو‌بغل کردیم لحظه ای که طبق رسم و عادت همیشه شما رو بوسیدم غیب شدید (احساس برادرانه ی هر روزمان در این اغوش تجلی داشت ) انگار میخواستید خبری خوش بهم بدید یا خبری که منتظرش …
ادامه مطلب

ارسالی از مرادی

٢٨ فبريه ٢٠٢٠ خواب دیدم شما که سفرین اقای خا... اومدن دفتر و به من میگن ایشون هم سهامدار شرکت هستن و در غیاب شما ایشون شرکت رو میچرخونن ، گفتن یه دفتر تو هویزه پیدا کردن برای خرید برم اونجارو ببینم !  
ادامه مطلب

ارسالی از تهرانی

شب بود و در خیابان بودم هوا گرم بود اما بارانی پیرمردی که نمیتونست درست راه بره به شوق دیدن دختری جوان شروع به دویدن کرد و‌سوار ماشینش شد . در حال تعجب از این اتفاق بودم که ماشین دیگری از پشت میخواست من رو زیر کنه (از روی عمد) پیرمرد دیگه ای که دستش یه واکر بود از سمت چپم ظاهر شد ، این واکر رو‌پرت کرد و دویید …
ادامه مطلب

ارسالی از علی

رویا محلی از زندگی من ک بیش از نیمی از عمرم را در آن گذراندم و هر لحظه به معنای وجودیم اضافه گردیده تجارب و پیشامدم در رویا قطعا متفاوت تر و بیشتر از زندگی زمینی ام است و البته جذاب تر شاید بازگو کردن خیلی از تجربه ها سخت و قابل درک برای همگان نباشد ولی دوست داشتم یکی از تجربه ام رو از(هوریار) بگم جایی که در اوایل …
ادامه مطلب

ارسالی از رویا

به عنوان یه انسان زیسته در ۳۵ سالگی میتونم بگم یک شب نبوده که بدون خواب یا رویا تاحالا سپری کرده باشم چه از رمان کودکی که بارها و بارها دژاوو رو دیدم و در سن ۹ سالگی برای اولین بار زمینی از شیراز رفتیم مشهد و چندین صحنه رو دیدم‌که از قبل توی خواب اونجاهارو دیده بودم، نوی اون سن نمیفهمیدم چه اتفاقی داره برام میفته ولی بعد ها …
ادامه مطلب

ارسالی از خانم حاجی مرادی

سلام و عرض ادب من زهرا ۵۲ ساله هستم از زمان بسیار کودکی و دور خواب زیاد میدیده ام و میبینم و اکثر مواقع خواب هایم فردا یا چند روز بعد واقعییت میپذیرد  
ادامه مطلب

حم-له s رائیل

شب حمله اسراییل پشت بام خانه پدری خوابیده بودم وازتماشای ماه کامل لذت میبردم درست نیمساعت قبل ازحمله خواب دیدم یک آتش سوزانی وارد یک خیابان شد و1000 نفر سوخته وکشته شدند وضعیت طوری یود گویا دنبال یک نفر میگشتند از خواب بیدارشدم موبایل راچک کردم دیدم حمله شده چند شب پیش هم خوابی دیدم که به وحشتناکی قبلی نبود وگویا مربوط به گذشته بود یک جایی یود مثل شهرک …
ادامه مطلب

ارسالی از جهانیار

آشفته جلوی آینه بودمو قرآن دستم بود شخصی از نزدیکانم روی تختِ من خوابیده بود عصبی شدم صداش زدم که اونجا نخوابه همون لحظه تا اسمش رو اوردم قرآن از دستم افتاد انگار دنیا رو سرم خراب شد روی زمین نشسته بودم با حالت گریه داشتم به این فکر میکردم که چطور صدقه بدموچرا این اتفاق افتادوحالا چکارکنم که دیدم اون شخص بالای سرمه موهامو توی دستش گرفته وسرمو میکشه …
ادامه مطلب

مترسکهای سخنگو-ارسالی از ناشناس

دیشب دوباره سوار کشتی خواب به سه جهان متفاوت سفر کردم: دو دنیای موازی که شبیه همین‌جا بودند، و یکی دیگه که از جنس این دنیا نبود ـ شبیه دنیای زیرین، شاید چیزی ورای هستی. در یکی از اون دنیاها، در یک پانسیون زندگی می‌کردم. کتابی نوشته بودم و با آدم‌هایی که آنجا بودند درباره‌اش حرف می‌زدم. ماجراهای زیادی بود که حالا یادم نمی‌آید، اما همه‌چیز واقعی و لمس‌پذیر بود. …
ادامه مطلب

خدا تنهاست

در یک مرکز خرید دم در ورودی ایستاده بودم. لباسم نا متعارف و کم بود. در بیداری هیچوقت اینگونه نیست . چند خانم با چادر مشکی و روی پوشیده وارد شدند. یکیشان را احساس کردم باید متوقف کنم و با او گفتگو کنم. صورتش را باز کرد دختر جوانی بود شاید 20-18 ساله، قد بلند و باریک اندام صورتی گندمگون و مهربان داشت. گفت بعضیها خدا را بخاطر دینشان دوست دارند …
ادامه مطلب

روز قیامت و برانگیخته شدن از قبور

  صدایی شنیدم که گفت بلند شید! زنده شدم و فهمیدم در قبرم خوابیده ام. دفعتا دیدم در قبرم نشسته ام طرفینم یک آقا و یک خانم آنها هم در قبرهایشان نشسته بودند. زمین پهناوری بود سراسر قبر و همه نشستیم. هوا روشن بود ولی خورشید را نمی دیدم. لحظه بعد صحنه عوض شد و قبرها صاف شدند و در همان صحرای ماسه ای بزرگ همه داشتند به سمتی می …
ادامه مطلب

ارسالی از ناشناس

دیشب، ۲۲ امرداد، خواب‌هایی دیدم که در چند مرحله بین ساعت ۲:۴۵ تا ۵:۳۰ صبح اتفاق افتادن. اولش، در حالتی شبیه معلق بودن در آسمان، الواح یا تابلوهایی دورم می‌چرخیدن. هر لوح صدای خودش رو داشت—صداهایی متفاوت، انگار هرکدوم شخصیت یا روحی مستقل داشتن. روی اون‌ها چیزهایی نوشته شده بود و خودشون بلند اون نوشته‌ها رو می‌خوندن. یادم نیست دقیقاً چی گفته می‌شد، ولی حس می‌کردم که می‌فهمم، انگار معناها …
ادامه مطلب

زنده شدن امام حسین

من تا بحال کربلا نرفته ام و هرگز نیز نخواهم رفت. تصور پا گذاشتن روی خاکی که آن خونها بر زمینش ریخته شده را نمی توانم بکنم . از فکرش هم قلبم فشرده می شود و می گیرد اصلا در توانم نیست... اما در خواب وارد حرم امام حسین شدم. ضریحی بود داخلش یک سکو و امام حسین بجای آنکه داخل مقبره دفن باشند روی سکو بودند. چهره شان به …
ادامه مطلب

نوشته های اخیر